کسی که وبلاگ می سازه براش میشه مثل دفتر خاطرات که بتونه حرفای نگفتشو اونایی که نمی تونه به هیچ کس بگه رو بنویسه و دلشو خالی کنه نه که نخواد بگه کلمه های مناسب پیدا نمی کنه که بخواد حرف بزنه منم یکی از اونام که دلم و زبونم پر حرفه اما.... نمیشه انگار جمله ها دلشون نمی خواد خودشونو نشون بدن
قصه تنهایی من فرق داره با همه قصه ها جسمم تنها نیست اما وجودم به یکی احتیاج داره که فقط یه وقتایی بهش سر میزنه گدای محبتی شده که شبنم اشکاش هم مخلفاتشه شبا تا چشمام تر نباشه خوابم نمی بره .. شدم مثل دیوونه ها ...
نمیدونم دیگه چی کار کنم شایدم محبت کردن من ایراد داره اما هر چی هست از ته دله واقعیه ولی نمیشه فقط گاهی جواب میبینه همیشه تشنست آخه مگه چند نفر میتونن جای یه نفر و بگیرن همه دنیا جمع بشن باز نمیشه باید خودش باشه حرفای خودش محبت خودش بوسه های خودش...............
نظرات شما عزیزان:
وب خوبی داری
به من سر بزن منتظرتم
» بهترین باش
» گردو یا الماس؟
» عتیقه فروش
» چه تلخ است روابطمان این روزها...
» زندگی کن
» گند زدیم...
» فرق عشق و ازدواج
» امید عشق زیبایی
» گرگ
» خدا
» خلقت زن
» زرنگتر از اصفهانی ها
» کم کم یاد خواهی گرفت
» تف به این شانس...
» لباس فارغ التحصیلی
» آدم ها دو دسته اند...
» خوشبختی کجاست...؟؟؟!!!!
» حس مرد
Design By : Pichak |